تقاطع اشتراکات
چهارشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۲
در حالیکه سرگیجگی حاصل از کمخوابی(میدونم تعجب کردید) هنوز توی سَرَمه و صدای آهنگ بغل دستی که هدفون رو تا حلق کرده تو گوشش، روی اعصابم، دارم به آدمایی که دور و برم وایسادن فکر میکنم و به مقصدی که دارن میرن...
احتمالا دلیل این که به این فکر افتادم، رابطهی به معنای واقعی تنگاتنگیه که الان با "متروسوارها" پیدا کردم باشه.
یهو واسم جالب شده که بدونم هر کدوم از این آدما کجا میرن این وقت صبح؟ سعی میکنم از ظاهرشون و از حرکات ریز و بعضا درشتی که انجام میدن به مقصد و مقصودشون پی ببرم.
یه چیز مشترک بین همهشون هست که شاخکامو تحریک کرده. یه چیز مشترک که اط فرط واضح بودن نمیتونم پیداش کنم.
....تقریبا تمامِ نصفهی سمت راست صورتم داره تیر میکشه از ریتم و صدای زیاد موسیقی این آقای عزیزی که هدفون رو تا حلق کرده تو گوشش. اگه الان نمیرسیدیم دروازه دولت -یعنی جایی که باید خط رو عوض کنم-، باید نصف عصبای صورتمو از کف قطار جمع میکردم....
پیاده میشم. راه میرم و به قیافهی متروسوارها نگاه می کنم، خط رو عوض می کنم و به مترو سوارها فکر می کنم، سوار قطار جدید میشم و کمکم کشف میکنم این نقطهی مشترک واضح رو. خودمو کنترل میکنم و داد نمیزنم، دوس ندارم مثل اون دانشمند بی جنبهی بی حیا باشم...
نقطه اشتراک اکثر متروسوارهای این وقت صبح، سحرخیزیه، دیدید چهقدر واضح بود.
اکثر کسایی که الان کنارم وایسادن، خواب شیرین رو کنار گذاشتن و میرن به جایی که احتمالا قراره رزقشون بهشون برسه. اکثر آدمایی که اینجان زحمت کشن، اینو میشه توی صورتشون دید، اکثرشون وضع مالی خوبی ندارن، اگه داشتن که الان نچپیده بودن توی یه واگن که ظرفیتش رو اشتباها نصف تعداد واقعی زدن، اکثرشون به آینده امید دارن، اگه نداشتن که این وقت صبح از خواب نازشون دل نمیکندن...
بعد از اینکه به جواب سوالم میرسم (البته از نظر خودم) احساس میکنم که به همهی کسایی که کنارم وایسادن حسودیم میشه، احساس قرابت می کنم با همهشون حتی با اون آقای عزیزی که هدفون رو تا حلق کرده بود تو گوشش...
تازه می فهمم پشت این صورتای متفاوت که بعضی وقتا از هم دیگه خوششون نمیآد، یه جور شخصیت هست. کاش خود این صورتهای متفاوت هم این رو می فهمیدن...
- ۹۲/۰۷/۰۳